۷۸۶
امروزه در اثر تحولاتى كه در آخرين دهه قرن بيستم رخ داده است، خصوصا فروپاشى شوروى و پايان رسمى جنگ سرد، انديشه «حكومت جهانى» به محور پيشبينى نويسندگان معاصر (عمدتا آمريكاييان) درباره آينده جهان تبديل شده است. ديدگاه مشترك نويسندگان غربى، توسعه خطى تحولات و رسيدن حتمى به حكومت جهانى دموكراسى ليبرال است. لذا «مسؤوليت» رهبران غرب براى رسيدن به آن موقعيت و «بىفايده بودن مقاومت» مردم و رهبران غير غربى در برابر اين سير محتوم وقايع جهان را متذكر مىشوند. اما هر يك از آنها براى مقصود خويش راهى جداگانه را برگزيدهاند. در اين مقاله به تعدادى از اين نظريات يا پيشبينيها و برخى معايب آن مختصرا اشاره مىكنيم.
الف) فرانسيس فوكوياما (معاون ژاپنىالاصل بخش برنامهريزى سياسى وزارت امور خارجه آمريكا- تابستان1989) با پردازشى نو از انديشه هگل درباره آخرالزمان، چنين مىانديشد كه «جريان حقيقى تاريخ» در سال1806 كمال معنوى پيدا كرده است و پس از ظهور و شكست محتوم فاشيسم و ماركسيسم، سرانجام به سيطره دموكراسى ليبرال مىانجامد و به كمال مادى هم دست مىيابد. (1) او تنها آلترناتيو (جايگزين) واقعى و معتبر ليبراليسم را فاشيسم و كمونيسم مىداند، كه فروپاشيدهاند، ولى معتقد نيست كه ديگر هيچ انديشهاى وجود ندارد. بلكه به نظر او در «پايان تاريخ» برخى جوامع به صورت جوامع ليبرال موفق درآمده و بقيه هم از ادعاى خود مبنى بر ارايه اشكال و الگوهاى متفاوت و برتر درباره ساماندهى انسانى چشم مىپوشند. در واقع ليبراليسم از آن رو بر جهان مسلط مىشود كه در برابرش، ايدئولوژى بسيجكنندهاى براى رويارويى با آن وجود ندارد. اين به منزله نقطه پايان تحول ايدئولوژيكى بشريت و جهانى شدن دموكراسى غربى به عنوان شكل نهايى حكومتبا لوازم آن يعنى شيوه زندگى سرمايهدارى و ميل دستيابى به جامعه مصرفى كه به ليبراليسم اقتصادى و سياسى منجر مىشود است. او اين ركود برخورد و تكاپوى انديشهها را پايان تاريخ مىنامد، دورانى كه در آن شور و شوقها از بين رفته و سدههاى ملالتبارى در پيش خواهد بود. خصوصيات قرون گذشته، يعنى پيكار براى اكتشاف، آمادگى براى فداكارى براى آرمانهاى كاملا انتزاعى و مجرد، نبرد ايدئولوژيكى جهانى كه مستلزم بىباكى و شهامت و قدرت تخيل است، همگى جاى خود را به حسابگرى اقتصادى، جستجوى بىپايان راهحلهاى تكنيكى، نگرانيهاى مربوط به محيط زيست و ارضاء توقعات مصرفى پيچيده مىدهند. او درباره جهان سوم معتقد است كه هنوز در تاريخ فرورفته است، و آن را تحقير مىكند و مىگويد كه جهان سوم در تحول ايدئولوژيكى جهان نقشى ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاى شرق و غرب)، بيدارى جهان اسلام، رشد ملىگرايى، شكستسياستهاى توسعه، گسترش تروريسم، بحران سيستم پولى بينالمللى، بىثباتى بازارهاى جهانى، قدرتمند شدن متزايد هند و برزيل، همگى فرعى بوده و تناقض بنيادين با ليبراليسم ندارند. بلكه «ميراث مشترك ايدئولوژيكى بشريت» اهميت دارد. اين ميراث مشترك، همان ليبراليسم اقتصادى و سياسى است. اينك به برخى از مشكلات اين نظريه توجه كنيد:
مابقی در ادامه مطلب.